سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رویای من ...


85/9/25 ::  11:18 صبح


نویسنده : نادر

85/9/25 ::  11:18 صبح

 

 

پیام تک سوار عشق

 غـــــــــم هـــــجـــــران تــــو      

 

بیا که دل دریای من بی تو مردابه


نویسنده : نادر

85/9/25 ::  11:18 صبح

 

کسی از شمع در این جمع نپرسید

                   گر چه او سوخته بود پروانه بی پروارا

او زما فارغ و ما طالب او در همه حال.

                          خود پسندیدن او بنگر و خود رای داد


نویسنده : نادر

85/9/17 ::  7:13 عصر

می دانم هرکجا باشی

آسمان مال تو است

پنجره،فکر،هوا،عشق،زمین مال تو است

اما کاش بودی و می دیدی

چون بعد رفتنت

پنجره ها را بستند ، پنجره هایی که رو به احساس و صداقت و امید بود

فکر را در قفسی انداختند که هنوز هم

نمی دانم کجاست و چه به روزش آوردند

هوایی نماند آنقدر که حتی کبوتر های لب بام ما هم مردند

عشق،وقتی اسمش را می آورم تمام احساسم می لرزد

عشق را جادو کردند اگر بدانی روزی چند نفر عاشق می شود و از یاد می برد که عاشق است

اگر بدانی چگونه عشق را جادو کردند که فقط

توجیح کننده ی هوس باشد

با این چیزها که گفتم آیا زمینی هم باقی می ماند

اگر هم بماند دیگر خاک و سنگی بیش نیست...

"الهام"


نویسنده : نادر

85/9/17 ::  7:13 عصر

 

دوباره باران می آید

سردم شده است

خیلی بی تابم سهراب

مگر نگفتی "زیر باران باید رفت"

من رفتم

گفتی "عشق را زیر باران باید جست"

من جستجویش کردم

اما نبود عشقی

زیر باران کسی نبود سهراب

کسی که دستانه خسته و تنهایم را بگیرد

گاه بادی می وزید و من از سرما در خود فرو می رفتم

شب سردی است امشب

نیمه شب است اما

نمی دانم چرا درخت حیاط مان هنوز بیدار است

حتمآ باران بیدارش کرده است

درست مثل من

راستی سهراب

آیا کسی پیدا می شود که نوشته های مرا بخواند؟

من تنهایم سهراب

شاید حتی کسی نباشد که این ها را بخواند اما...من این ها را فقط برای تو نوشتم...

"الهام"


نویسنده : نادر

<      1   2   3   4   5   >>   >

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
8039


:: بازدید امروز :: 
6


:: بازدید دیروز :: 
1


:: درباره خودم ::


:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

رویای من ...

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: مطالب بایگانی شده ::

پاییز 1385