سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رویای من ...


85/9/25 ::  11:35 صبح

آن روز که بی صدا در غروب دلتنگی ام سفر کردی

من کاسه ای از اشک چشمانم را بدرقه راهت کردم .

آن روز که ساک سفرت را برداشتی ،من پنهانی در جیب کوچکت گلسرخی را گذاشتم تا اگر چشمت

به آن افتاد به رسم طبیعت در بهار برگردی.

من هنوز منتظرم ،منتظر تا با دلی صاف و ساده وقلبی روشن برگردی و بدانی محبت سرایی نداردو

بدانی آنجا که دل آدم آنجاست همان جا محبت هم هست.

کاش بهار به قلب من سری می زد . کاش دستی لبریز از محبت غبار غم را از پنجره دلم می زدود.

کاش سادگی ، یکرنگی و صداقت در وجودم موج می زد، پس چرا باور نکردی؟

موقعی که خدا پنجره ی بهشتو باز

کرد منو دید ازم پرسید امروز چه آرزویی داری؟؟

گفتم خدایا همیشه مواظب اونی که منو تنها گذاشت باش چون برام خیلی عزیزه

فدای سرت اگه من خیلی تنهام فدای سرت اگه گریونه چشمام

فدای سرت اگه دلمو شکستی میگن عاشق یکی دیگه هستی

فدای سرت اگه من خیلی تنهام فدای سرت اگه گریونه چشمام

فدای سرت اگه دلمو شکستی میگن عاشق یکی دیگه هستی ....

فدای سرت..........

 


نویسنده : نادر

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
8040


:: بازدید امروز :: 
7


:: بازدید دیروز :: 
1


:: درباره خودم ::


:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

رویای من ...

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: مطالب بایگانی شده ::

پاییز 1385