رویای من ...
85/9/10 :: 1:23 عصر
گمشده
در خانه دلت آشیانی گزیدم ویارم وفا نکرد
.با خاطرت شعری سرودم و مطلب ادا نگشت
اشکم جویبار بهاری شد و شکوفه هایت نشکفت
در منظر چشمت چهره ای آفریدم و آن هم دوامی نیافت
در رواق منزل دلت شمعی شدم وآری
!که طوفان سینه تنگت به آن هم وفا نکرد
در انتهای سکوت شب با یاد تو گریستم و
افسوس که آن سیلی شد و جان از کفم نگرفت
!راز دلم با تو بگفتم و امید وصل یافتم
اما چه حاصل که تبسمت هم نشانی از وصا ل نداد
جانم به کف گرفتم و دور از دیار شدم
افسوس که ترک دیار هم در تو اثر نداشت
با کوله بار خستگی و با یک دنیا امید
بازگشتم و ولی دگر نشانی از تو نبود
!!!بـــا تــو همیشه سبز بودم و امید من پرواز
بـی تـــو چگونه توانم راه بـیابم در آفتاب ؟
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
8187
71
0
:: لینک به وبلاگ ::
|
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::